معنی سیستم مرکزی
حل جدول
ترکی به فارسی
سیستم
فرهنگ عمید
مجموعهای متشکل از عناصر مرتبط با یکدیگر که مسئول انجام کار خاصی هستند، دستگاه: سیستم گوارشی، سیستم بانکی،
آنچه شکل، ساختار، و یا تجهیزات متفاوت یک وسیله را تعیین میکند: سیستم کامپیوتر،
مجموعهای از قواعد و اصول تثبیت شده: سیستم متری،
قاعده، شیوه،
عربی به فارسی
مرکزی , وسطی , میانی , واقع درمرکز
لغت نامه دهخدا
مرکزی. [م َ ک َ](ص نسبی) منسوب به مرکز. رجوع به مرکز شود.
- حکومت مرکزی، حکومت و دولتی که در مرکز یک مملکت تشکیل گردد.
- هسته ٔ مرکزی، قلب و واسطهالعقد و نقطه ٔ میانی چیزی، یا چیزی و کسی که سلسله جنبان و متکای عملی یا فکری یا نظاماتی باشد: هسته ٔ مرکزی این جمعیت همان کمیته ٔ شش نفری است.(یادداشت مرحوم دهخدا).
فرهنگ معین
روش، طریقه، دستگاه، نظام، مدل. [خوانش: (تِ) [فر.] (اِ.)]
فرهنگ واژههای فارسی سره
سامانه
فارسی به ایتالیایی
sistema
مترادف و متضاد زبان فارسی
جهاز، دستگاه، نظام، سامانه، روش، قاعده، اسلوب
فرهنگ فارسی هوشیار
ترتیب، قاعده
فارسی به آلمانی
Anlage (n), System (n)
معادل ابجد
847